از هشت سالگی شروع شد .. دوستیمان که تاوان دعوای کودکانه مان بود .. هلم دادی ، هلت دادم .. مبصر کلاس بودی و من مغرور .. مقنعه ات توی دستهایم جاماند وقتی افتادی زمین .. هیچ وقت نفهمیدم چرا یک هفته با آن مقنعه پاره می آمدی کلاس، تا چند وقت پیش که گفتی مادر آن موقع مکه بود و من تنها .. و چقدر این تنهاییت آزارم داد .. سکوتت و صبوریت .. و ظلمی که در حق تو شده بود!

نگار! .. دلم تنگ آن روزها می شود .. دلم تنگ سکوتت ، صبوریت ، تمام جاده هایی که با هم پیاده رفتیم و آمدیم می شود .. تمام وقت هایی که با هم منتظر اتوبوس بودیم .. تمام سفرهایمان .. دلم برای سکوتت که گاهی به حد جنون می رساندم تنگ شده .. یادت می آید؟ توی اراک گفتم انگار تنها آمده ام .. عصبانی بودم .. اما .. جمله ام ایهام داشت .. برای خودم لااقل .. آنقدر به من نزدیک بودی که حس یک وجود دیگر را از من گرفته بودی .. تمام آن شب را توی اتوبوس به این جمله فکر کردم .. تو بغض کرده بودی تمام آن شب را از این جمله .. چقدر سنگدل می شوم گاهی.. چقدر صبوری با من!

هنوز هم شیطنتی که همیشه از آزارت بهره می برد با من است .. بگویم؟ بگویم می خواستم اسم این پست را بگذارم متولد برج 9؟.. که حرصت بگیرد .. که من ذوق کنم .. دلم نیامد اینبار..

توی روانشناسی اجتماعی می خواندیم: آدمها آنهایی را که بیشتر دوست دارند بیشتر آزار می دهند .. به گمانم بیشتر از همه تو را آزار داده ام!

هنوز هم دلم می خواهد با تو ساعت 8 قرار بگذارم و ساعت 10 از خواب بیدار شوم .. تا چشمهایم را باز که کردم تو باشی بالای سرم نشسته، ساکت و صبور .. مثل آنوقت ها که مادر حرصش می گرفت و داد می زد : تو چطور با این دوست موندی؟؟ ..  بعدها بُرت زد .. آنوقت که من اهواز بودم و تو از رفسنجان آمده بودی .. آنوقت ها که من نبودم و تو خانه ی ما می آمدی .. روز مادر برایش هدیه می گرفتی و من از راه می رسیدم و سر به سرتان می گذاشتم ..باورت می شود؟  چند روز است که امروز را یادآوریم می کند :"چهارم تولده نگاره ها " .. من هم حرصم می گیرد و می گویم : پاشم برم تبریز راضی می شی؟

قرار یک گردنبند فیروزه را گذاشته برای امسال .. البته به شرط زود آمدنت از بلاد مهریه ی زبیده ، دوست فیروزه ای من!  .. هر چند قرار بود از فیروزه بدم بیاید .. توی تمام کتاب های فال این را نوشته بود .. یک تیر ماهی هیچ وقت با یک آذر ماهی ارتباط برقرار نمی کند .. یاقوت و فیروزه جفت نمی شوند .. آب و آتش کنار هم دوام نمی آورند .. چطور شد که تو؟ که من؟ ....... تقصیر من است نه تو .. من حتی برای کتاب های فال هم برهان نقض بوده ام .. 12 دوست آذر ماهی .. برای تمام طالع بینی ها فاجعه است!

زود بیا .. دلم برای تمام با هم بودنمان .. تمام پیاده روی های شبانه .. تمام کلماتمان ..  تمام غذاهایی که ..

همین الان که دارم این نامه را می نویسم یک بنده خدایی آنلاین شد .. هم دانشگاهی سابق .. راستی چکارش کردی؟ چکارش کنم؟ .. مادر می گفت تقصیر تو شد .. راست می گفت ؟ تقصیر من بود؟ گفتم یول است؟ .. دکترا قبول شد؟ نشد؟..

چقدر حرف دارم برایت .. چقدر حرف باید بزنی برایم ..  زود بیا .. قبل از اینکه این دلتنگی کار دستم بدهد بیا .. قبل از اینکه شال و کلاه کنم و بیایم بیا ..

وای یادم رفت ..

آمده بودم تولدت را تبریک بگویم

دلتنگی امانم را برید و  ..

تولدت مبارک تنها دوست همیشگیم              

 

+ |