آهوترین بهانه من! جز خیال تو

از هرچه، هرچه، هرچه رمیدم، نیامدی..

 

*شیرین خسروی

 


پ ن: نیامد؟؟

 

+ |

 

 

 

 

خوشا به حال لک لکا که عشقشون قاف نداره

خوشا به حال لک لکا که مرگشون گاف نداره

خوشا به حال لک لکا که خوابشون واو نداره

خوشا به حال لک لکا که لک لکن.. که لک لکن!

 

با بالای سپیدشون تو آسمون پر می زنن رها و شاد،

بی دغدغه..

هر جا بخوان سر می زنن

اوج می گیرن تو آسمون، تو آسمون بی نشون ..

سر به هوا به عشقشون، از عشق پرپر می زنن



* زنده یاد حسین پناهی

 

پ ن:

بیشتر دوسش داشتم وقتی دوسش داشتی دوست! .. ؛)

 

 

+ |



 




بعد از دیدن مختارنامه

آدم هوس می کند ریش بگذارد

آنهم از نوع سیاهش

:دی

پ ن:

دلمان جشنواره فجر خواست .. (+)

 

+ |

 

 

 

  

انسان ها عموما به دو دسته تقسیم می شوند: 

تــــــــــــــــــــــو 

و 

بقیه

 

 

پ ن:

ولنتاین مبارک  .. سپندارمذگان هم

  


ادامه مطلب
+ |

 

 

 

 

همه ی "دوستت دارم" ها
یک "دوستت دارم" بیشتر نیستند
پس من چگونه هزارتا دوستت دارم
پس من چگونه دوستت دارم و
دوستت دارم و
دوستت دارم و
دوستت دارم و...

 

*سید حبیب نظاری

 

+ |


 




این پنجره را
تنها برای تو باز کرده ام
اما ممکن است هزار نفر دیگر از آن سرک بکشند
هر یک برای دیدن یک نفر دیگر

این شعر را
تنها برای تو گفته ام
اما ممکن است هزار نفر دیگر آن را بخوانند
هر یک برای یک نفر دیگر

این برف اما
فقط به خاطر تو می بارد
و هیچ هزار نفر دیگری نمی توانند
اینگونه که دوستت دارم
دوستت بدارند

 

*شاعر گنجشکها

 

+ |

 

 

 

 

 

برای نمازهای شکرم

بهانه بفرست

بیش از این .. بیش از این .. بیش از این

 

 

 

 

پ ن:

بر سر آنم که گر ز دست بر آید .. دست به کاری زنم که غصه سر آید  .. "حضرت حافظ"

- برایم دعا کنید

 

+ |

 

  

+ |

 

 

 

 

 

درد دارد .. زندگی!

من که نگفتم

من که نخواستم

من که ..

 

 

پ ن: خدا؟؟

 

+ |

 

 

 

 

 

همه ی آنچه به تمامی از دست داده ام

در هیچ نظم متافیزیکی، هیچ امیدی به همراه نمی آورد

* آلوارو دوکامپوس

 

 

پ ن: برایم دعا می کنید؟!

 

+ |

 

 

 

 

 

دیدم قدری گرفته ام

 

انسان وقتی دلش گرفت

 

از پی تدبیر می رود

 

من هم رفتم

 

 

*سهراب

 

 

 

پ ن:

دیدم قدری گرفته ام .. قدری هم کنکور دارم .. نمی خواستم آزرده تان کنم .. می بخشید؟!

 

+ |

 

 

 

 

 

دومینیك : یه قطره بعلاوه یه قطره چی میشه؟
مخاطب : میشه دو قطره
دومینیك: نه، میشه یه قطره بزرگتر..

 

 

+ |

 

 

 

 

 

 

مادر آسوده بخواب

 

که ما خوابیـــــــــــــم !!

 

 

 

 

 

پ ن:

می گفت: وقتی خسته بودم و خوابم می آمد تازه تو غیبت می زد و مشغول شیطنتی تازه بودی!

 

 

+ |

 

 

 

 

وزیر را كجكی برد تا كنار سرباز دشمن. توی دلش داشت به ریش سرباز میخندید كه انگار مثل یك پشه توی دام عنكبوت گیر افتاده بود. با خودش گفت: "حریف قید این سرباز رو زده. حتماً داره به این فكر میكنه كه چطور راه وزیرم رو سد كنه" بعد بلند ادامه داد: "نباید بهش فكر كنی. یه سوءتفاهم بوده. باور كن. بین من و تو این حرفا نبوده و نیست" و مرد لبخند زد و آهسته جواب داد: "میدونم گلم. فكرم بخاطر اون نبود. داشتم به یه مسئله كاری فكر میكردم". بعد توی دلش گفت: "وزیر لعنتی، ‌حالا از همین سوراخ میاد تو و همه مهره ها رو درو میكنه! .. اگه منظورت وقعا این نبوده كه از من سیر شدی پس چرا اون حرفو زدی؟ چرا با اون یارو .. حالا انتظار داری فراموشش كنم؟.. ای، ای، ای.. حوصله ندارم". دست برد به اسب، یك لحظه شك كرد اما نگاه پرسشگر زن را دید كه انگار میخواست بپرسد: "تو كه نمیخوای حركتتو عوض كنی؟ دست به مهره بازیه، میدونی كه؟!" به شكش مجال نداد. اسب را گذاشت كنار وزیر دشمن. اسب فداكار انگار زل زده بود به صاحبش. میخواست وسوسه كشتنش را توی دل وزیر بكارد تا با تغییر وضعیتش راهی برای حمله باز شود. زن لبخند محوی زد و با خودش گفت: "احمقی كه فكر میكنی احمقم! بهونه دستت نمیدم. حالا حتما داری فكر میكنی كه چه جوری مچم رو باز كنی. دق كن. حالا مزه چشم چرونی و هرزگی رو بهتر میفهمی..". وزیر را رها كرد به حال خودش و ازاین طرف، سرباز را یك خانه جلو كشید. با لبخندی رو به مرد گفت: "واسه وزیرم نقشه نكش خوشگله، شیطون شدیا" بعد بلند خندید. مرد چندشش شد. دستش را لای موهایش كشید و پاكت سیگار را برداشت. كلافه بود.

"حركت كن" زن بود. انگار برای مات كردن دشمن عجله داشت. مرد سیگارش را گیراند و با لحنی عصبی جواب داد: "یه دقیقه هم نشده ها". دستش را روی پیشانی اش گذاشت و به فكر فرو رفت: "انتقام میگیری؟ پس اونهمه معذرت خواهی و  غلط كردنم الكی بود؟ یعنی مرد هر غلطی کرد زن هم باید کنه؟ تف به این شانس. ای كاش میشد اونقدر بزنمت كه خون بالا بیاری" فیل را بی محابا برد جلو. گذاشت جایی كه سرباز بتواند بزندش. انگار میخواست دست به خودكشی بزند. انگار میخواست خودش، زنش و همه مهره های شطرنج را به كشتن بدهد. زن خیره شده بود به صفحه بازی. بی حوصله شده بود. حریف داشت طفره میرفت. داشت مظلوم نمایی می كرد. دلش میخواست عرض اندام كند تا كوبیدنش مزه بهتری داشته باشد. دلش میخواست لهش كند و لذت ببرد. اسب را از صفحه بیرون انداخت و سرباز خودش را جایش نشاند. پوزخندی زد و فكر كرد: "بله آقا، حالا بخور. بلایی به سرتون بیارم كه از تحقیر كردن من پیشمون بشین" بعد با لحنی دوستانه گفت: "حالت خوبه عزیزم؟ میخوای ادامه ندیم؟ اصلا منم حوصله م سر رفته". مرد كمر راست كرد و گفت: "نه، نه. امروز روز سختی داشتم. همش فكرم مشغوله یه مسئله كاریه. ببخشید". اگر یك حركت اشتباه میكرد وزیر دشمن می آمد در دیدرس شاه و كیش میداد. اما انگار توی دام افتاده بود. اسب دوم را هم به كشتن داد اما نتوانست جلوی كیش شدن را بگیرد. به خودش گفت: "یعنی تو عقلت از یه زن ناقصتره؟!‌ برات نقشه كشیده بدبخت. میخواد كلافه ت كنه. اون یارو هر كی كه بود، داره وسیله انتقام من میشه. بگم چی؟ اصرار كنم كه اعتراف كنه؟ مگه دیونه س؟ كتك بزنم؟ بكشمش؟.. خدا.. یه راهی نشون بده" و زن منتظر حركت بعدی دشمن بود. گوشه لبش را گاز می گرفت و قلبش انگار تندتر میزد. مرد كلافه بود. پك آخر را به سیگار زد و دست برد به مهره. سرباز را كشید جلو. گارد شاه باز شد. سیگار را خاموش كرد و دود توی سینه اش را به هوا فرستاد. به دود خیره شد كه انگار شكل خودش شده بود. یك سر بزرگ با دو چشم گشاد شده. سر، پیچ و تاب میخورد و بالا میرفت. مرد دستش را توی هوا تكان داد و دود از هم پاشید. داشت فكر میكرد "تموم شد" كه صدای زن را شنید: "مات شدی عزیزم".

 

 

 

پ ن:

برای من نیست. برای او هم نیست، فکر می کرد برای اوست، ..

 

 

+ |

 

 

 

 

رنگ عوض می کند

 

هرجا پایش گیر کرد

 

دل !

 

 

+ |

 

 

 

به فکر گل آفتابگردان بیفت

اونا به طرف خورشید خم می شن

ولی اگه دیدی بعضیاشون زیادی خم شدن

یعنی اینکه اونا مردن!

 

 

 

* فیلم زندگی زیباست/ روبرتو بنینی

 

  

پ ن:

۱- به مجردها،جای این فیلم، "آنی هال/ وودی آلن" توصیه می گردد .. :دی

 

 

+ |

 

 

 

 

مثل اقیانوسی که از برکه ای بگذرد

از من گذشتی و نماندم بر جای ..

 

 

*خواب دیده بودم

 

 

+ |

 

 

 

 

 

 

گاهی انگار

نمی شود بی تفاوت بود

شاید باید

متنفر باشم

 

 

 

 

 

پ ن:

" تنفر از آنچه تو را به بند می کشد نیکوست "

 

 

+ |

 

 

 

 

 

این بار

پیامبری بفرست

که تنها گوش کند.

 

 

 

 

گروس عبدالملکیان

 

 

+ |

 

 

 

 

 

تیر هوایی بی خطر

تو آسمان را کشتی!

 

 

گروس عبدالملکیان

 

+ |

 

 

 

 

 

فراموش کن

مسلسل را

مرگ را

و به ماجرای زنبوری بیاندیش

که در میانه میدان مین

به جستجوی شاخه گلی ست

 

 

گروس عبدالملکیان

 

+ |

 

 

 

 

نا امید نیستم

فقط

خالی از امیدم!

 

 

 

 

 

پ ن:

زندگی نبردی است خالی از امید که هیچ ربطی به نا امیدی ندارد .. "کامو"

 

+ |

 

 

 

 

 

+ تو همیشه دنبال یه رابطه مرید و مرادی .. علی عابدینی یه کاریکاتورِ

- شما همیشه استاد من بودید

+ تنها ایراد من اینه که می خوام یه مرد واقعی باشم بی یدک استاد!

- من برای شما احترام قائلم

+ شما نه .. تو .. تو .. تو ..

 

 

 

پ ن:

 

1- دارم تاوان پس می دهم استاد!

1-  این روزها .. "گاهی دلم برای خودم تنگ می شود" .. همیشه برای "تو"

1- كاش حلزونی باشم، ای كاش، كه آرامشی بیابم در خفتنجای به قامت بریده ام. 

 

 

+ |

 

 

 

 

تو رویای ناامیدانه هستی .. رویای تنها بودن. هر لحظه آگاه و هوشیاری و ..

کارزاری است که میان تصور خود از خویشتن و تصوری که دیگران از تو دارند فاصله انداخته!

احساس سرگیجه و نیاز به برافکندن نقاب از چهره ات

زلال شدن

و همچون شعله ای خاموش شدن

هر لرزش صدا دروغی و هر هیبتی اشتباه و

هر لبخندی شکلکی بیش نیست.

خودت را بکشی؟ نه فکر این کار هم غلط است.

تو این کار را نمی کنی.

اما می توانی.. می توانی ساکت باشی و حرکتی نکنی.

در این صورت دست کم دیگر دروغ نمی گویی.

می توانی خودت را از همه جدا کنی یا در اتاقی محبوس نگه داری.

پس دیگر مجبور نیستی نقش بازی کنی و صورتکی بر چهره بگذاری و شکلک های دروغین بسازی.

شاید هم این طور فکر می کنی.

اما این حقیقت است که شیطان صفتانه به تو نیرنگ می زند.

بدان که مخفیگاه تو مهر و موم نیست و زندگی از هر روزنه ای به درون نشت می کند و تورا به واکنش وا می دارد.

هیچ کس نمی پرسد که آیا این بازتاب اصیل است یا نه ..

 و آیا تو واقعی هستی یا ساختگی

زیرا این چیزی است که تنها در نمایش اهمیت دارد. شاید هم دیگر در آنجا اهمیتی نداشته باشد.

الیزابت من می فهمم که تو چرا ساکتی و بی حرکت مانده ای.

تو این بی ارادگی را در وجودت قوت بخشیده ای.

من این را می فهمم و تو را به این خاطر تحسین می کنم.

فکر می کنم این نقش را باید تا آنجا که می توانی ادامه دهی.

تا جایی که دیگر علاقه ای به آن نداشته باشی. آن وقت است که می توانی ترکش کنی. همانند تمامی نقش هایی که رهایشان کردی.

 

*فیلم پرسونا / اينگمار برگمان

 

  

+ |

 

 

 

 

 

 

روز باشی به پست شب بخوری

در خودت پی به بی کسی ببری

یا در اوج شکوه باشی و بعد

از همان اوج ناگهان بپری

 

 

 

*هدی به نژاد

 

 

+ |

 

 

 

 

 

حالا که بنا ست خوش نگذرد

خدایا

عصبانی نه

غمگینم کن ..

 

 

*راوی

 

 

 پ ن: بیش از این .. بیش از این .. بیش از این ..

 

 

+ |

 

 

 

 

 

 

من !!

 

 

 

 

 

 

+ |

 

 

 

 

ديگر کسي نمانده بود
تا بر کناره گيسويش
چون خاطرات باد  بياويزم
شب را به هم زنم به تماشايي

در پای پلکان عشق
حوا برون شد از حیات
آدم نشست
در پای پلکان عقل

دیگر کسی نمانده بود
گهواره بر درخت
بی تاب بسته بود
دیگر کسی نمانده بود ...

 

محمد پور دامغانی*

 

 

+ |

 

 

 

 

بچه که بودم به تبعیت از خانواده می خواستم استاد دانشگاه شوم

بزرگ که شدم دلم می خواست نقاره چی حرم امام رضا (ع) باشم!

 

 

 

پ ن: یعنی می شه؟

 

 

+ |

 

 

 

 

عاشق پرسید:

از کی پایت می لنگد؟

معشوق گفت:

از وقتی محبت تو به من کم شده است !

 

 

 

پ ن:

1- وقتی رویداد فعال کننده ای (A) برای شخص اتفاق می افتد، عقیده و باورهای (B) شخص درباره رویداد فعال کننده موجب واکنش هیجانی (C) می شود .. .. "نظریه عقلانی هیجانی الیس"

- محبت(B)  که کم باشد ، واکنش هیجانی (c) می شود: انتقاد، دلخوری، بدبینی ..  

 

 

+ |