|
|
|
این پهلو و آن پهلو میشدم که از بی خوابی رسیدم به اینجا.. به نظرات تایید نشده .. مثل وقت هایی که سر از زیر زمین خانه ی قدیمی مادری در می آوری .. گنجه ی قدیمی وسایل کودکیت را باز میکنی .. دفتر خاطرات دوران دبستانت را برمیداری.. با آن قفل کودکانه .. نوشته های دوستانت را میخانی.. وسط آنهمه شعر عاشقانه ی بی وزن و عجیب غریب یکهو چشمت به کلمات واقعی و ساده تر و معصومانه تر می خورد .. چشمم به نوشته های همان دوستان خورد .. یادم آمد اینجا .. آدم هایی بودند که دوستشان داشتم.. دارم .. و شاید فقط قرار بود یادم بیاید این « دارم» را.. خاک دل تنگیم را تکاندم که دل تنگ تر شوم .
+
|
|