|
|
|
بهار دارد می آید و من هنوز نمی توانم به بچه هایی که لباس عیدی ندارند فکر نکنم! قیمت لباس های بچه آنقدر بالا رفته که فکر می کنم اگر پول به خانواده هایشان بدهیم حاضرند برای بچه هایشان لباس بخرند یا به فکر زخم های دیگرشان می افتند؟! پ ن : برای خرید لباس برای ایتام رفتید .. دقیقن همان لباسی را بخرید که چشمتان را گرفته .. قرآن به کسانی که "مواسات" دارند قول عاقبت به خیری داده : )
+
|
پ ن: خبر غروبِ سیمین را شنیدم .. دلم برای رفته ها تنگ شد .. فضای خانه پر از صدای شکیبایی شد ..
+
|
مارا به زمزم زمین چکار؟! .. زمزمی میسازیم از اشک شیعه از تبار حسین است .. دلش زمزم است .. حتی اگر در کربلا آب را ببندند و زمین خشکی کند زیر پاهای اصغرش.. حتی اگر آتش بر ابراهیمش گلستان نشود و خنجر بر اسماعیلش اثر کند .. ما از تبار حسینیم .. بگذار زمین هر چه می خواهد بچرخد و فاصله بیندازد .. بگذار زمین هر چقدر می خواهد بازی در بیاورد .. ما چشمهایمان به آسمان است .. دل به زمین و زمزم هایش نداریم که سراب نشانمان دهد و بعد آبمان دهد! نمیدانم چرا؟! .. یکهو بی تاب شدم .. شاید نباید نام حسین را به زبان می آوردم .. شاید نباید از شیعه میگفتم وقتی این روزها قرار است غم بیاورد و علیِ قصه های کودکی و بزرگ سالیمان کمر تا کند .. وقتی قرار است "بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم" که بخوانیم به جای عشق های کودکانه و هوس آلود اشک های بزرگترین مرد عالم را تجسم کنیم و کوچه بنی هاشم را .. که سخت میشود تجسمش کرد .. تنهایی علی را و زخم هایی که هر روز کوچه به تنش میزد! چرا همیشه قصه هایمان به اینجا ختم می شود؟ نمیدانم اما .. خوب میدانم که می توانستند اگر می خواستند.. و قشنگی شیعه همین است .. در توانستن و نخواستن .. در توانستن و دل به هر چه او خواستن بستن .. ما شیعه ایم نیاز به دویدن نداریم برای رسیدن .." نابرده رنج گنج به ما داده فاطمه ".. ما زمزم داریم بهشت قشنگ من
+
|
مثل اشکِ هجران.. از چشمم می افتی و باز در چشممی!
+
|
پایان ِ این قصه ممکن نبود .. اگر "تو" از این قصه نمی رفتی.
+
|
اتفاقی ساده ای .. اما تماشایی !
+
|
توی مسجد قبرستان ، دو رکعت نماز می خوانم .. به قصد قربت!
+
|
بید زده خیالت .. چشمهایت را پیدا نمیکنم!
+
|
بر می گردد.. عشق به قلب شکسته بر می گردد .. مجرم همیشه به صحنه جرم بر می گردد!
+
|
به فاطمه میگفتم: وقتی بعد از چند روز از روستا وارد شهر میشوی به کودک تازه متولد شده ای میمانی که اول یکی باید بزند توی کمرت تا نفست بالا بیاید بعد تازه از غم دوری و از وحشت دنیای جدید های های بزنی زیر ِ گریه ! هنوز نفسم بالا نیامده .. منتظرم یکی محکم بزند توی کمرم! "آبان ماه 90" پ ن: 1- یک آرزوی دور و دست نیافتنی شده برایم .. زندگی در روستا! 1-میگویم و می خندد.. بین اینهمه، فقط دلم، یک چوپان راستگو میخواست، که امیدِ پیامبریش میرفت، همین!
+
|
دانه می خواهم آقا
+
|
خسته ام از زمین مثل کودکی که در خانه ای پر از اسباب بازی حوصله اش سر رفته باشد!
+
|
"ابرو کمون عشق تو پِرپیتُم کِرد گنده بُدُم پُز میدادُم خیطُم کِرد"
آبجی نوشت: اینم من باب هندوانه تقدیم به توت فرنگی شیرازو :))
+
|
آدمها .. "گاهی به جای اینکه دو بالت بدهند جفت پایت میشکنند" .. برو ، نایست، جا نزن ! دیگر خبر از هیچ شازده کوچولو و روباهی نیست .. روباهی نیست که بگوید "ارزش گل تو به اندازه عمریست که پایش صرف کرده ای" و شازده کوچولویی که بگوید"گل من ماندنی بود و این بودنش بود که او را تبدیل به گل من کرده بود".. دیگر نه کسی وقت صرف کسی می کند نه برای ماندنی بودن ارزش قائل است .. آدمها وقت ندارند، حوصله ندارند، سرشان گرم اعدادشان است .. ماندنی که بودی تکراری میشوی، خسته کننده میشوی، نهایتن عادی میشوی و از سر عادت بودنت را نفس میکشند، مثل همان کریستال توی بوفه ی وسط هال که اگر شکستی فدای سرشان بهترش را می خرند .. آدمها همان بهتر که بمانند بی دوست، بمانند بی عشق.. باید رفت به اخترکی که گلی منتظر دارد .. زمین جای گل ها و شازده کوچولوهای تنها نیست!
+
|
چرا جنس همه ی کفن ها نخی ست؟ زیر خاک باید سرد باشد، نه؟!
+
|
دوری "توهم" دوستی میاره!
+
|
من: معجزه لازمم! او:حتمن باید لال می آفریدمت تا حالا که حرف میزنی به نظرت معجزه بیاید؟؟ من:
+
|
.. یک اتفاق با وقت قبلی که نمی افتد!
+
|
شده ام ابراهیمی که آتش بر او گ ل س ت ا ن نمی شود
+
|
آن دختر بچۀ لجوج ِ توی چشمهات هیچ وقت با هیچ کس آشتی نمی کند!
+
|
خسته ام .. از بودن های بی هنگام .. از نبودن های نابهنگام!
+
|
حسودیم میشد خدا وقتی جور دیگری نگاهش می کردی
+
|
|