|
|
|
حالا شده ام همان گنجشك باران خورده ی پارسال ... حالا شده ام همان گنجشكی كه وقتی توی باران سر پناهی پیدا نكرد مثل یك موجود خاطی ِ تسلیم آرام نشست روی زمین و سرش را میان بالهایش خم كرد و آنقدر ماند زیر شلاق ها و سیلی های باران تا دل آسمان خالی شد! حالا شده ام همان ... حالا شده ام همان خودم! .. بی تفاوت شده ام ، مثل مزرعه ای كه طوفان دقایقی پیش درو اش كرده باشد و حالا زمین خالیش سرد و ساكت و مات ، بی آرزوی رنگ طلایی گندم زار ، بی جهت به آسمان خیره شود ؛ سرد شده ام ، مثل لبخندی كه بی اختیار روی صورت مصیبت زده ای خشك شده باشد ؛ تلخ شده ام ، مثل ته مانده ی قهوه ای كه بعد از فال قهوه دور می ریزند! .. تا به آرامش می رسم فرو می ریزم ... درست شبیه بغضی كه از شلوغی بگریزد و بگذارد تا به یك جای امن و راحت و تنها برسی، آنوقت شروع به باریدن كند ... درست شبیه كودكی كه بین راه مدرسه ناجوانمردانه كتك خورده باشد و تمام راه دردناك و صبور سكوت كند و تا پایش به خانه برسد جیغ بزند و كیفش را پرت كند ... تا به آرامش می رسم روحم سرآسیمه فرو می ریزد! .. تنها شده ام ... تلخ، صبور، گزنده، بی گناه، بی رحم، بی پناه ... تنها بوده ام! مثل شیری در قلمرو حكومتش .. مثل كبوتر بچه ای در لانه منتظر مادری كه صیادها برده اند .. مثل اشكی كه فقط از پلك راست بیفتد .. مثل عنكبوتی كه ته چاه تار بسته باشد .. مثل مورچه ای كه به تار عنكبوتی در ته چاه چسبیده باشد .. مثل دانه ای كه از دهان مورچه ای بسته به تار، در ته چاه افتاده باشد .. مثل ماه در شبهای ابری .. مثل یك دایره ی اسیر در جنبش مربع ها .. مثل خودم، تنها بوده ام!
+
|
می گوید: سی و نه، نه سما! .. سی و پنج نفر بودند .. سی و پنج نیروی قدیمی گردان بلال مسافران بهشت! پ ن: از زبان برادر شهید بخوانید و تابناک
+
|
آنچه خوشایند و باعث لذت بچهها ست، باید هرچه زودتر با لبها و دستهایشان تماس حاصل کند. زیبایی بین خود و ما فاصلهای غیر قابل عبور ایجاد میکند، اما برعکس بچهها را صدا میزند و به سوی خویش میخواند. کودکان در تماشا شکیبایی ندارند آنها زیبایی را بدون هیچ ملاحظهای میربایند، همان گونه که گل مینا را از ته میچینند و ساقهاش را رها میکنند. *کریستین بوبن پ ن: .. :)
+
|
رفاقت با تو رفاقت با بادبادکی کاغذیست رفاقت با باد و دریا و سرگیجه با تو هرگز حس نکرده ام با چیزی ثابت مواجهم از ابری به ابر دیگر غلتیده ام چون کودکی نقاشی شده بر سقف کلیسا.. *نزار قبانی پ ن: مهرانه؟!
+
|
همه دلباخته بودیم و هراسان که غمت *علامه سید محمد حسین طباطبایی
+
|
برای اثبات بودنش همان یک آیه کافی بود .. برای اثبات غیرتش همان دستان جدا شده برای اثبات دل نگرانی هایش اما .. انگار باید به خوابم می آمد و با همان لحن بی قرارش می گفت: مادر .. می گفت: مادرم.. که من با چشم های پف کرده خواب دی شب را بگویم و او با چشمان بغض کرده بشنود که برویم سراغ مادر .. که با بهت اما به موقع برسانیمش بیمارستان .. مادر م تماس بگیرد به دایی علی که دیشب م ح م و د ..
1- دایی 1- چه می جویی؟ .. عشق اینجاست! 1- 19 سالش بود و عملیات والفجر 8 .. امروز سالگردشونه .. دایی و سی و نه رفیق دیگه ش! 1- از صبح تا حالا دل دل می کنم واسه نوشتن .. نمی شد، بی وضو نمی شد، بی غسل طهارت نمی شد..
+
|
به درخت گیلاس گفتم: برایم از خدا بگو.. درخت شکوفه داد. پ ن: 1- تولدت مبارک شکوفه گیلاس 1- قبلا نوشته بودم درخت بادام، آخه اون موقع نمی دونستم تو متولد اسفندی :)
+
|
فقط تو این اتاقه که می تونم در خودم زندگی کنم و قوایم به هدر نره، این تاریک و روشنایی سرخ برام لازمه، نمی تونم تو اتاقی بشینم که پشت سرم پنجره داشته باشه، مثه اینه که افکارم پراکنده می شه، از روشنائی هم خوشم نمیاد. جلو آفتاب همه چیز لوس و معمولی می شه. ترس و تاریکی منشاء زیبائیس : یه گربه روز جلو نور معمولیس، اما شب تو تاریکی چشماش میدرخشه و موهاش برق می زنه و حرکاتش مرموز می شه، یه بته گل که روز رنجور و تار عنکبوت گرفتس، شب مثل اینه که اسراری در اطرافش موج می زنه و معنی به خصوص به خودش می گیره. روشنائی همیِه جنبنده ها رو بیدار و مواظب میکنه، در تاریکی و شبه که هر زندگی، هر چیز معمولی یه حالت مرموز به خودش میگیره، تمام ترس های گمشده بیدار می شن، در تاریکی آدم میخوابه اما میشنوه، خود شخص بیداره و زندگی حقیقی آنوقت شروع می شه. آدم از احتیاجات پست زندگی بی نیازه و عوالم معنوی رو طی می کنه، چیزائی رو که هرگز به اونا پی نبرده بیاد مییاره *تاریک خانه / زنده یاد صادق هدایت
+
|
یک جایی میان داستان غم موروثی نوشته بودم: "مثل یتیمی میمانم که در کوچهای تاریک و غریب رهایش کردهاند و با آدمیانی که در رفت و آمدند جز واهمه و ترس هیچ انسی ندارد. " آمد نوشت: ادامه مطلب
+
|
زن خاکستر معشوق را به خانه می آورد آن را در یک ساعت شنی می ریزد و می گوید: خیال کردی راحت شدی؟ حالا با من پیر شو! خداحافظ گاری کوپر/ رومن گاری پ ن: اگر تو 100 سال عمر كردی، امیدوارم من 100 سال منهای یك روز زنده بمانم تا مجبور نباشم بدون تو زندگی كنم .. "وینی پو"
+
|
امشب .. یتیم دیدنت را می نوازی؟ پ ن: أَلَمْ يَجِدْكَ يَتِيمًا فَآوَى؟! .. پناهم می دهی؟ * سوره ضحی آیات 6 و 9 .. امشب شرح و ضحی خواندید .. التماس می کنم دعا
+
|
|